رسول خدا(ص رسول خدا(ص) از جایی میگذشت. در بین راه گذارش بر ماده آهویی افتاد که در خیمه و خرگاهی بسته شده بود.
آن حیوان به قدرت خدا زبان بگشود و با پیامبر گرامی سخن گفت ؛ به آن حضرت عرض کرد:
ای فرستاده خدا! من مادر دو آهو بچه ام که اینک هر دو، گرسنه و تشنه اند و پستانهایم از شیر آکنده، از شما تقاضا دارم (هر چند) ساعتی مرا رها سازید تا پس از شیر دادن آنها بازگردم و دوباره در همینجا به بند نشینم.رسول خدا(ص) فرمود: چگونه این کار ممکن است، در حالی که تو صید و شکار مردم و اسیر و دربند هستی؟
آهو گفت: اگر رهایم کنید (بزودی) باز آیم و شما خود مرا در بند کنید.پیامبر خدا(ص) پس از آنکه از حیوان تعهد گرفت، رهایش ساخت.
چیزی نگذشت که آهو بازگشت اما پستانش از شیر تهی گشته بود. پیامبر اکرم حیوان را در همان مکان بست و سپس پرسید: این آهو شکار کیست؟
گفتند: صیاد و مالک آن، شخصی از تیره عرب است.
رسول خدا(ص) (بی درنگ) رهسپار آن قبیله شد. از قضا فردی که آن حیوان را به دام انداخته بود و مالک آن محسوب میشد، در شمار منافقان بود که البته بعدها با تنبهی که برای او حاصل شد از نفاق دست کشید و اسلامی نیکو یافت.
رسول خدا(ص) به منظور رهایی حیوان، قصد خریدن آهو را کرد و در این خصوص با صیاد سخن گفت، اما صیاد گفت:
ای فرستاده خدا! پدر و مادرم فدای شما، این حیوان را از همین جا رها ساختم.آنگاه پیامبر خدا(ص) (به جمع حاضر روی کردند و) فرمودند:
اگر چارپایان نیز به میزان شما از مرگ (و سختیهای پس از آن) خبر داشتند، هرگز از آنها، گوشت فربهی نمیخوردید.