سقاى دشت کربلا
حجة الاسلام جناب آقاى سیدحسن صحفى قمى ، از پسر صاحب داروخانه جوهرچى واقع در سرچشمه تهران نقل کرد که گفت :
مرحوم پدرم به درد چشمى مبتلا شد که در نتیجه آن بینایى خویش را از دست داد. وى پیش چند دکتر رفت و دو تن از دکترهاى معالجش به وى گفتند باید عمل کنید تا چشم شما بهبودى یابد.
برایش نوبت زده بودند. شبى که فردایش باید عمل مى شد، توسل پیدا مى کند و در خواب به او مى گوید: این شعر را تکرار کن !
فرزندش مى گفت : یکدفعه دیدیم نصف شب از خواب بیدار شده و مى گوید:
سقاى دشت کربلا ابوالفضل |
دستهاى تو از تن جدا ابوالفضل |
این ذکر را تکرار کرد تا صبح طالع شد. فردا که براى عمل نزد دکتر معالجش رفت و دکتر دوباره به معاینه او پرداخته و در باب بیمارى وى بررسى دقیقى به عمل آورد، دید اثرى از بیمارى در چشم او نمى باشد! با شگفتى از وى پرسیده بود: چه کردى ؟! گفته بود: هیچ ، در خواب به من گفتند: این ذکر را بگو:
سقاى دشت کربلا ابوالفضل |
دستهاى تو از تن جدا ابوالفضل |
بیدار شدم دیدم چشم من سالم مى باشد! بلى این است کرامت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام.