سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندیشیدن همانند دیدن نیست ، چه بود که دیده‏ها چیزى را چنانکه نیست نشان دهد ، لیکن خرد با کسى که از آن نصیحت خواهد خیانت نکند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :51
بازدید دیروز :12
کل بازدید :145041
تعداد کل یاداشته ها : 200
103/2/16
11:22 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
فاطمه[200]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
مهندس محی الدین اله دادی بلوچستان بهارانه نگاهی نو به مشاوره ساده دل ||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *|| کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی جبهه مقاومت وبیداری اسلامی تنهای93 سارا احمدی یه دلتنگی-یه دلنوشته-یه عکس-یه عاشق وب سایت شخصی مهران حداد__M.Hadad personal website .: شهر عشق :. ما تا آخرایستاده ایم هدهد ******ali pishtaz****** گیاهان دارویی سوره777 یامهدی شهریار کوچه ها دریایی از غم ارواحنا فداک یا زینب در آغوش خدا انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل اصلاحات نت سرای الماس عمو همه چی دان دهکده کوچک ما I AM WHAT I AM خاطرات غزلیات محسن نصیری(هامون) من و خودم... رویابین دوستانه نمی دونم بخدا موندم نیلوفر مرداب تینا!!!! •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• عاشقانه ها پسر تنها sharareh atashin عمو همه چی دان Morteza Qasemi:Violinist خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا بهار عشق دل شکسته تینا مقاله های تربیتی سکوت عاری از صداست. vagte raftan ღღღ معرکه همون قلقلک ღღღ نـــابترینـــــــــــــــــها بسیج صالحین °°FoReVEr•• معماری عاشقانه زنگ تفریح بروزترین ها سرور جزتو

سرش را بر تخته سنگی گذاشته بود و می‏گریست. صدای ناله و گریه‏اش را می‏شنیدم، زیر لب چیزی می‏گفت. کمی که جلوتر رفتم شنیدم که ذکر خدا را می‏گوید، ولی چرا در آن بیابان؟ این ذکرها را در مسجد و خانه هم می‏توانست بگوید، باز هم جلوتر رفتم و حرف‏هایش را به وضوح شنیدم، می‏گفت: «لا اله الا الله حقاً حقاً، لا اله الا الله تعبداً و رقا، لا اله الا الله ایماناً و تصدیقاً و صدقاً...».
حدود هزار بار این ذکرها را گفت. سپس سرش را از سجده برداشت. بی علت نبود که او را «سیدالساجدین» لقب داده بودند؛ یعنی سرور سجده کنندگان؛ هزار بار، آن هم در حالت سجده ذکر گفتن و اشک ریختن کار هر کسی نبود.
از بس گریه کرده بود صورت و ریش‏هایش خیس شده بود، گفتم: ای آقای من، وقت آن نیست که اندوهتان را تمام کرده، گریه را کم کنید؟
- غلام، وای بر تو، حضرت یعقوب علیه‏السلام دوازده فرزند داشت، خدا یکی از آنها را پنهان کرد، با اینکه می‏دانست یوسف او زنده است، آنقدر گریست تا موهای سرش سفید، کمرش خمیده و چشم‏هایش نابینا شد، چگونه گریه نکنم، در حالی که جلو چشمم، پدر و برادر و چندین نفر از بستگانم را شهید کردند [1] .

مکن منعم مدام ار گریه کردم
غم خود را نهان در گریه کردم‏

گلاب اشک من گلگون اگر بود
به آن گل‏های پرپر گریه کردم‏

به باغ کربلا با همسرایان
به داغ شش برادر گریه کردم‏

شب تنهایی‏ام در خلوت خویش
بر آن تن های بی سر گریه کردم [2] .

برخاستیم و به راه افتادیم. در راه بازگشت با خود می‏اندیشیدم که عجب حرف نابجایی زدم، کاش نمی‏گفتم؛ حق داشت گریه کند، او در تمام فراز و نشیب‏های آن سفر حضور داشت، جریان تشنگی کودکان خردسال امام حسین علیه‏السلام را دیده بود، ماجرای تیر باران شدن مشک عباس را فراموش نکرده بود، حادثه‏ی تلخ تنهایی و صدای «هل من ناصر...» پدرش، قطعه قطعه شدن برادرش، بالای نیزه رفتن سرهای شهدا و توهین و تحقیر مجلس ابن زیاد و... همه و همه، زخم‏های عمیقی بر دل پر دردش بود که هرگاه به یاد می‏آورد، سیلاب اشک از چشمانش جاری می‏شد.
اگر در حادثه‏ی کربلا بیمار نبود، او نیز شهید می‏شد، آن وقت ممکن بود اسلام و کربلا در همان‏جا مدفون شود و دیگر هیچ فردی از سلاله پاک رسول خدا باقی نماند.


وفا